در یوسف آباد تهران، خانوادهای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و
همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمیکرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره
میرود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچهها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون
میرود.
پس از گذشت چند ساعت، بچهها از بازی خسته شده و شروع به
گریه میکنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچهها طول میکشد. مرد خانه،
سراغ همسر خود را از بچهها میگیرد و بچهها میگویند که مادر برای خرید
گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله میرود و پرس و
جو میکند؛ ولی قصاب اظهار بیاطلاعی میکند.
آن مرد پس از تلفن
به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی میرود و جریان را تعریف
میکند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش میکنند
اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بیاطلاعی کرد.
مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا میبردند، رفتند.
هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو مییابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند.
سرانجام با پیگیریهای دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:
در ادامه
ادامه مطلب ...