سرانجام با پیگیریهای دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:
در ادامه
این زن، همسایة ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمیکرد و سر و سینه خود را
نمیپوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به
گونهای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا به وادار کرد کامی از آن زن
بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم
گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به
زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او
خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره میلرزید، اما چارهای نداشت.
در پایان
که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا
باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را
جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوانها را نیز در
فلان منطقه خاک کردم.
این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت.
شاید هیچگاه آن زن فکر نمیکرد که بدحجابی میتواند پایانی چنین تلخ و
پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش
بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد.